در خصوص ریتم یک اثر هنری نظرات و گفتارهای فرآوانی وجود دارد. چون این واژه از موسیقی در گونههای دیگر هنری نمود فراوانی پیدا کرده است.
تمپو در زبان ایتالیایی که زبان موسیقیست به معنای “زمان” است.
به زبان ساده، تمپو عبارت است از تندی یا کندی اجرای یک قطعهی موسیقی، و ریتم الگوی منظم و مکرری است که از کل کار شنیده میشود.هر تپش قلب و فاصلهی آن با بعدی نمایانگر تمپو است و مجموع تپشها ریتم ضربان قلب را میسازند.
تمپو لزوماً در یک قطعه موسیقی ثابت نیست، بلکه بر اساس حس و حال ملودی، میتوان بخش هایی از یک قطعه را سریع و بخشهایی را کُند اجرا کرد.
سینما و تلویزیون نیز به ریتم و شاخصههای آن وابستهاند و ما با اصطلاحات مختلفی همانند ریتم – تمپو – و Pacing یا زمان بندی یا ضربآهنگ مواجه میشویم.
استاد ضابطی جهرمی مثال زیبایی در این زمینه دارند – اگر ریتم فیلم را به حرکت یک دوچرخه تشبیه کنیم تمپو به میزان پدال زدن دوچرخه سوار و ریتم سرعتی است که دوچرخه به خود میگیرد.
به شکل معمول پلانهای بلند، ریتم کندتر و پلانهای کوتاه ریتم تندتری ایجاد میکنند. پدال زدن آرام هم باعث میشود سرعت دوچرخه کمتر شود و به همین ترتیب پدال زدن سریع سرعت را بالا میبرد.
توجه کنید که این کلمات در دنیا به جای هم به کار میروند و صحیح هستند. یعنی مکانی نبوده که تدوینگران دنیا در آن جمع شوند و برای یک موضوع لغت یا اصطلاح خاصی را تصویب کنند و همهی کشورها از آن استفاده کنند. برای همین کلمات مختلف در دنیای سینمایی کشورهای مختلف در معانی گوناگون اما نزدیک به هم بهکار برده میشوند. مثلا ما در ایران اصطلاح Pacing را بهکار نمیبریم. اما این لغتی معمول در سینما و تلویزیون آمریکاست. به همان معنای سرعت و زمان بندی نماها.
فارغ از معنای لغوی، ریتم و تمپوی یک نما، درونی و بیرونی است.
تمپو درونی مربوط به عناصر دیداری و شنیداری درون تصویر است. میزان حرکتی که در نما وجود دارد، اندازهی نما، جزئیات تصویر و همچنین صداهایی که به همراه آن شنیده میشوند و تمپوی بیرونی زمان بندیای است که ما در تدوین برای دیده شدن یک نما تعیین میکنیم. آن را سریع تر و یا کندتر برش میزنیم.
ببینید نمایی از درختان ساکن و درختان به هنگامی که طوفان میوزد. به هنگام طوفان علاوه بر تکانهای درخت در باد صدای باد، حرکت ابرها و . . . نیز باعث تندتر شدن تمپوی درونی نما میشوند.
به هنگام تدوین نمیتوانیم این دو نما را به یک اندازه استفاده کنیم، مگر اینکه منظوری دراماتیک برای کار خود داشته باشیم! نمای سمت چپ سریع تر دیده میشود و حس و حال آن درک میشود. اما نمای سمت راست به دلیل حرکت درونی و صدا نمیتواند به همان اندازه نمای اول دیده شود چون جزئیات آن مشخص نمیشود.
همچنین در تدوین به این نکته توجه داریم که یک نمای بسته بسیار سریع تر از یک نمای باز با جزئیات فراوان دیده میشود. بنابراین طول ماندن آنها روی صفحه نمایش متفاوت خواهد بود.
نمیتوانیم به شکل متریک این نماها را تدوین کنیم. یعنی نمیتوانیم مثلاً بگوییم برای هر کدام سه ثانیه در نظر می گیریم – سه ثانیه برای یکی زیاد و برای دیگری کم است. اهمیت موضوعی که در کادر است و صدایی که شنیده میشود را نادیده نگیرید.
این مشکل در بسیاری از نماهنگهای تلویزیون دیده میشود. تدوینگر تمپوی درونی نما را در نظر نمیگیرد و بر اساس ضرب موسیقی، نماها را به هم برش میزند که سرعت نامناسب و عدم درک بصری محتوای نماها باعث آزار بیننده خواهد شد.
به یک مثال با اغراق توجه بفرمایید؛ آیا ارزش دیداری این دو نما با هم برابر است؟ آیا میتوانیم هر دو این نماها را به یک اندازه در فیلم نگهداریم؟
همچنین یک نما در بخشی از فیلم به یک اندازه کافی است. اما در جای دیگری از همان فیلم، نما باید بیشتر دیده شود. مثلا ابتدای فیلم و یا یک سکانس معمولاً با نماهای طولانیتر شروع میشود. اما همان نما در میانهی سکانس معمولا کوتاهتر است.
تدوین خیلی سریع باعث گیج شدن مخاطب میشود و تدوین آهسته او را خسته میکند. اما در دنیای امروز بهتر است سریع تر مونتاژ کنید تا آهسته – هیچ چیزی بدتر از خسته کردن مخاطب نیست.
تدوینگران آماتور معمولاً صحنهها را بیش از اندازهای که لازم است در فیلم نگه میدارند و متوجه هوش مخاطبان امروزی و فرمهای جدیدی که تجربهکردهاند نیستند. اما تدوینگران حرفهای به کوتاه شدن پلانها توجه میکنند. آن ها کاتهای پویایی میزنند بدون اینکه فهم مخاطب از صحنه دچار مشکل شود.
ریتم داستان و ریتم تدوین
گاهی ممکن است ریتم برش ها، موسیقی، صدا و حرکت درونی پلان بسیار تند باشد. اما تماشاگر از دیدن کار خسته شود.
Pacing یا ریتم همیشه به سرعت کاتهای شما و حرکت درون پلان بستگی ندارد. بلکه در فیلمنامه به معنای سرعت ارائه اطلاعات داستانی در فیلم است. با مونتاژ و ارائهی ریتم سریع تدوین نمیتوانید یک فیلم یا محتوای دیداری را که موضوع جذابی ندارد را به مخاطب تحمیل کنیم! هزار برش به یک سخنرانی بی محتوا و خسته کننده کمکی نمیکند.
حتی در فیلم های اکشن هم با این موضوع مواجه میشویم. مثلاً در یک صحنه درگیری، دقایق زیادی صرف نمایش نبرد دو نیروی خیر و شر میشود. اما با وجود اینکه تصاویر بدیع و جلوههای ویژهی پر خرجی در فیلم وجود دارد، تماشاگر خسته میشود. این به آن علت است که با وجود اینکه تصاویر با ریتم سریعی به هم مونتاژ شدهاند اما ریتم داستانی اشکال دارد و تماشاگر انگیزهای برای ادامه صحنهی اکشن ندارد و می خواهد سریع تر ببیند چه کسی در پایان پیروز میشود. و حتی در مواقعی این صحنهها را با دور تند تماشا میکند!
ضمنا در فیلمهای داستانی معمولا کشمکش بیرونی ضربآهنگ تدوین را بالا میبرد و کشمکش و درگیری درونی ضربآهنگ تدوین را کند میکند.
نتیجه اینکه ریتم داستان از ریتم تدوین مهمتر است و نمیتوان داستان بی اهمیتی را با آب و رنگ تصویر و تدوین به کاری ماندگار تبدیل کرد.
صفحه ۸ نشریه تخصصی بسامد شماره ۱۱۹