خانه / کنتراست / سید رضا سجادی از اولین گویندگان رادیو(قسمت دوم)

سید رضا سجادی از اولین گویندگان رادیو(قسمت دوم)

تهیه کننده: احد رجایی- مهندس فنی ارشد و کارشناس رسانه

 

 

در شماره ۱۳۶ نشریه تخصی بسامد و در قسمت قبل نخستین بخش از کنتراست زنده یاد رضا سجادی – از اولین گویندگان رادیو- را خواندید. اینک ادامه آن را پی خواهیم گرفت.
یکی از خاطرات رضا سجادی، آشنایی با قوام السلطنه یکی از رجال قدرتمند دوره قاجار و پهلوی بود که پنج بار عهده‌دار پست نخست وزیری در ایران بود.
او خانواده رضا سجادی را می‌شناخت.
به همین دلیل اصرار داشت اعلامیه‌های او را سجادی بخواند.


رضا سجادی (نفر اول، ایستاده از راست) پشت سراحمد قوام مشهور به قوام السلطنه

قوام بعد از پایان دادن غائله آذربایجان به سجادی مأموریت داد همراه ارتش به آذربایجان برود. رضا سجادی در گفت‌وگو با مرتضی رسولی که در فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران شماره ۲۵ منتشر شد، می‌گوید: در تبریز محل رادیو را که در دست نیروی ارتش قرار گرفته بود، به من تحویل دادند. کلید اتاق فرمان را گرفتم و برای اولین بار، پس از فرار اعضای فرقه پیشه‌وری، صدایم از رادیو تبریز پخش شد که گفتم: اهالی محترم آذربایجان! ایرانیان غیرتمند! من رضا سجادی گوینده رادیو ایران هستم. آمده‌ام به شما تبریک بگویم. از امروز آسوده و راحت باشید. پیشه‌وری و غلام یحیی و دیگر اعوان و انصارش فرار کردند. امروز آذربایجان به مام میهن بازگشته است.
قوام تنها نخست وزیری بود که با رضا سجادی همیشه رابطه خوبی داشت. نخست وزیران دیگر با او همیشه بر سر مهر نبودند. به طور مثال، زمانی که حسین علا نخست وزیر ایران بود به علت خواندن نطق‌های رادیویی مخالفان دولت در مجلس مورد خشم علا قرار گرفت. بعد از نخست وزیری محمد مصدق از گویندگانی بود که توسط مصدق بسیار تشویق می شد، اما مصدق نسبت به او بدگمان شد و او را از رادیو برکنار کرد تا اینکه نهضت ملی نفت ایران با کودتا ساقط شد و سجادی دوباره به رادیو برگشت. رضا سجادی در مورد علت بدگمانی مصدق به خود این گونه شرح می‌دهد. در شب سوم دی ماه ۱۳۳۹ برف سنگینی در تهران می‌بارید و من در منزل استراحت می‌کردم. تا اینکه «شاهدی» پیش خدمت مخصوص دکتر مصدق به من تلفن کرد و گفت: «آقا فرمودند خود را به منزل برسان». نگاه کردم ساعت‌ ۹ شب بود. در آن موقعِ شب وسیله‌ نقلیه‌ای در تهران نبود. در حالی که پتو دور خودم پیچیده بودم، فاصله پیچ شمیران تا خیابان کاخ( خیابان فلسطین فعلی) را طی کردم. آن روز‌ها هر پست و مقامی که می‌خواست وارد خانه مصدق ‌شود باید بازدید بدنی می شد. ولی برای ورود به خانه اجازه قبلی ضرورت نداشت و این دستور خود مصدق بود تا مردم در هر وقت شب و روز اجازه داشته باشند برای بیان خواسته‌های خود به دفتر ایشان که در همان خانه‌اش بود، مراجعه کنند.
به هر حال پس از بازدید بدنی از یک هشتی عبور کردم و به اتاق دکتر مصدق رفتم. اتاق کار دکتر مصدق در محدوده کوچکی قرار داشت. با چند ضربه به در دکتر مصدق اجازه ورود داد. سلام کردم از حال من جویا شد. بعد گفت: می‌دانم ناراحتی، در برف و سرما خودت را رساندی. در پاسخ گفتم: وظیفه است. هیچ وقت در خدمتگزاری کوتاهی نکردم. دکتر مصدق باز هم تشکر کرد و گفت: رضاجان، هیأت دولت تصمیم گرفت کنسولگری‌های انگلیس را در ایران ببندد و به وزیر خارجه دستور داده شد موضوع را به سفارت انگلیس ابلاغ کند. در حالی که این مطلب را می‌گفت، کاغذ نسبتاً بزرگی را به یک یادداشت کوچک سنجاق کرد و به من داد و تاکید کرد ۷ صبح در رادیو بخوان. اوراق را گرفتم و عرض کردم: امری ندارید؟ گفت: نه و بعد اضافه کرد: برای رفتن به بهار بگو اتومبیل در اختیارت قرار دهد. دوباره گفتم: به روی چشم و از اتاق بیرون آمدم. متوجه شدم میدلتون کاردار سفارت انگلیس قصد دارد به اتاق دکتر مصدق نزدیک شود. تا مرا دید گفت: می‌خواهم با مصدق دیدار کنم. باید بگویم عملی که در آن موقع انجام دادم و وظیفه من نبود، گمان می‌کنم جوانی کردم ولی کاری بود که شد. من از این فرصت استفاده کردم بدون اجازه قبلی وارد اتاق شدم و گفتم: قربان کاردار سفارت انگلیس قصد شرفیابی دارد. گفت: میدلتون؟ گفتم: بله گفت: وقت ندارم. از اتاق بیرون آمدم و گفتم: وقت ندارند. گفت: من هم کار مهمی ندارم. آمدم وقت بگیرم که سفیر انگلیس شرفیاب شود. برای بار دوم وارد اتاق دکتر مصدق شدم و گفتم: ایشان برای تعیین وقت برای سفیر آمده است. دکتر مصدق گفت: سفیر انگلیس بیاید خانه من؟ نه! به او بگو وقت ندارم. از اتاق خارج شد میدلتون گفت: حالا که وقت ندارد تقاضای سفیر و من این است که انتشار خبر تصمیم هیات دولت به حداقل ۲۴ ساعت بعد موکول شود. اهمیت موضوعی که کاردار سفارت گفت با مطالبی که مصدق به من داد تا در رادیو بخوانم، ارتباط داشت. چاره‌ای نداشتم؛ در کاری دخالت کرده بودم که وظیفه من نبود. وارد اتاق شدم تا مطلب را بازگو کنم دکتر مصدق در جواب گفت: بگو به وزارت خارجه دستور دادم موضوع را به شما ابلاغ کند. خبر را به روزنامه‌ها هم دادم.
خبر را فردا در اخبار ساعت ۸ صبح و ساعت ۲ بعدازظهر خواندم. حدود ساعت چهار بعدازظهر که از اتاق فرمان بیرون آمدم، مهندس عاطفی خود را به من رساند و گفت: همین حالا از منزل نخست وزیر اطلاع دادند به محض اینکه کار سجادی تمام شد، بلادرنگ برای ملاقات با آقا بیاید. با اتومبیل اداره تبلیغات به منزل دکتر مصدق رفتم و وارد اتاق شیخ احمد بهار شدم. گفت: دکتر دیشب تا صبح نخوابید. صبح هم کار می‌کرد. باید صبر کنی تا دکتر بیدار شود. نیم ساعتی صبر کردم تا تلفن زنگ زد. از قرار معلوم دکتر مصدق بود. بهار گفت: منتظر شما هستند سریع بروید. چند ضربه به در زدم و در حالی که سلام و تعظیم می‌کردم وارد شدم.

مصدق با صورتی برافروخته گفت: تف به آن رویت بیاید! میدلتون تو را پخت؟ در کمال ناراحتی گفتم: آقا چطور. گفت: چرا آنچه را که من دادم در رادیو نخواندی. عرض کردم قربان هم صبح و هم بعدازظهر خواندم. مطالب رادیو چیزی نیست که کسی از انتشار آن خبر نداشته باشد. گفت: این رادیو که بالای سر من است، دروغ نمی‌گوید. مطلبم را نخواندی؛ برو بیرون، تو دیگر به درد من نمی‌خوری! از اتاق نخست‌وزیر بیرون آمدم و روی پله‌ها امیر همایون بوشهری، وزیر راه و سخنگوی دولت را دیدم. می‌خواست به ملاقات دکتر مصدق برود. چون خیلی ناراحت بودم، مطالب را سربسته به ایشان گفتم. در پاسخ گفت: این حرف‌ها چیست؟! من از رادیو مطلب را شنیدم؛ بسیار عالی بود. تفسیر خودت هم در پایان خبر خواندی. شاهکار بود بیا با هم برویم. دستم را گرفت و باز وارد اتاق دکتر مصدق شدیم. به محض ورود، مصدق گفت: آقای بوشهری، وساطت نکنید؛ من بی‌خود حرف نمی‌زنم. بعد اضافه کرد میدلتون و بدون اینکه کلمه دیگری برای زمان بیاورد، گفت: دیگر به درد من نمی‌خورد با تحکم گفت: برو بیرون از فردای آن روز بیکار شدم.

اما در ایام دولت کوتاه قوام السلطنه در اواخر تیر ۱۳۳۱ سجادی دوست خود را یاری رساند و آن بیانیه معروف قوام را از رادیو خواند «که کشتیبان را سیاستی دیگر آمد» این آخرین تیر گوینده به سمت مصدق رهبر نهضت بود و پس از آنکه مردم در ۳۰ تیر قیام کردند و قوام مجبور به کناره‌گیری از قدرت شد و مصدق دوباره بر پست نخست وزیری تکیه زد، سجادی از تهران به کرمانشاه گریخت. چند بار زندانی شد و بعد آزاد شد تا اینکه در روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کودتاگران او را به میدان ارک بردند که دکتر شروین و میراشرافی حضور داشتند. فضل الله زاهدی به محض ورود خطاب به رضا سجادی گفت: رضا! میکروفون را بردار بگو اینجا تهران است. او در حالی که وظیفه محوله را انجام می‌داد میراشرافی میکرفون را برداشت، شروع به بیان نطق کرد.

شاه این خدمت رضا سجادی در مخالفت با مصدق را که با هر نیتی انجام می‌شد، فراموش نکرد. او در دوران شریف امامی به کارهای اجرایی و سیاسی کشیده شد و هر چند شریف امامی تمایل داشت سجادی نماینده مجلس شود و علوی مقدم اسامی نمایندگی مجلس را به حضور محمدرضا پهلوی برد که نام رضا سجادی در لیست بود، اما شاه گفت سجادی جوان و فعال است. او را برای شهرداری به مشهد بفرستید. او بعد از این تجربه، شهردار اصفهان و رشت و بعد معاون استاندار خوزستان شد و به نمایندگی مجلس هم رسید تا اینکه در سال ۵۶ از مسئولیت‌ها کناره‌گیری کرد.

سجادی رادیوی ایران را متین‌ترین رادیوی دنیا می دانست و می گفت: رادیو، توسعه فرهنگ عمومی و زندگی غربی از اهداف تشکیل رادیو در دوره آقای دکتر عیسی صدیق بود. استاد این حوزه خود آقای صدیق بود. برنامه‌ای با این هدف ساخته بود و خودش هم تدریس و سخنرانی می‌کرد. او البته تنظیم امور را از نظر سابقه ادبیات ایران آماده می‌کرد. عیسی صدیق از آمریکا و اروپا آمده بود و می‌گفت، ادبیات ایران باید با ادبیات فرانسه و جاهای دیگر تطبیق داده شود. استادهای دیگر هم که شاگردان او بودند، به پیروی از ایشان، پیگیر این هدف می‌شدند. این برنامه و اهداف موردنظر آن اما چندان دوامی نداشت. مورد توجه‌ترین برنامه رادیو در آن زمان، برنامه‌های موسیقی بود. در همان زمان‌ها، آقایی به‌نام فرزانه به همراه ارکستر کارل که خود آن را رهبری می‌کرد، هفته‌ای یک بار که اگر اشتباه نکنم، روزهای سه‌شنبه بود، می‌آمدند و با پیانو و سازهای دیگر، برنامه موسیقی غربی اجرا می‌کردند، اما مردم از این برنامه، چندان استقبال نکردند و ارمنی‌ها و برخی شنوندگان خاص، مخاطب آن برنامه بودند. نمایش‌های رادیویی هم با اقبال خوبی روبه‌رو بودند. مرحوم حاج سیدعلی خان نصر، معاون وزیر و تحصیل کرده فرانسه بود و نمایش‌های رادیویی را افتتاح کرد. آوردن تئاتر به رادیو، کار مشکلی بود ولی این کار را کردند و اتفاقاً کارشان هم گرفت. خیلی از مردم دوست داشتند ببینند و بشناسند که این آقا و آن خانم که از پشت رادیو برنامه اجرا می‌کنند، چه کسانی‌اند. افرادی چون نصرت‌الله محتشم، سارنگ، بهرامی، حالتی، مصیبی، فکری و دیگران بودند. این استادان بودند که نمایشنامه‌ها را می‌نوشتند و در رادیو اجرا می‌کردند. همه این ها خیلی محبوبیت و مقبولیت پیدا کردند؛ هم خودشان هم برنامه‌هایشان، به‌ویژه تئاترهای کمدی که خیلی عالی بود.

اگر بگویم خودم محبوب‌ترین گوینده بودم که خودنمایی است، ولی خیلی‌وقت‌ها که از استودیو بیرون می‌آمدم، چند نفری منتظر بودند که مرا برای ناهار یا گردش بیرون ببرند. از همان ابتدای آمدن رادیو، چهار مرد و چهار زن بودیم که انتخاب شدیم. این زن‌ها هم خیلی‌خوب حرف می‌زدند؛ خانم‌ها طوسی حایری، قدسی رهبری، عادلی و بعدها خانم کوکب رجا و دیگران هم آمدند که کارشان خوب بود. از خواننده‌ها، بنان فوق‌العاده علاقه‌مند داشت. شنبه‌ها اگر در پخش صدای بنان تأخیر می‌شد، پدرمان را درمی‌آوردند. پیانو، استاد محجوبی؛ ویلون، استاد صبا؛ سنتور هم یک رضای ورزنده بود و می‌نواخت. این ها را هم مردم می‌خواستند. از هنرپیشه‌ها، سارنگ و صادق بهرامی و دیگران بودند. پیش‌پرده‌خوان هم داشتیم که اشعار طنزآمیز خطاب به دولتی‌ها و نزدیکان آنها می‌گفتند؛ هنرمندان آن شیبانی و مجید محسنی و چند نفر دیگر بودند. بعضی از دولتی‌ها از این تکه‌پرانی‌ها بدشان نمی‌آمد. وزیر فرهنگ از میان آنها بیشتر با رادیو ارتباط داشت و از برنامه‌های طنز خوشش می‌آمد.

پس از حدود ۳۰‌سال گویندگی، در‌سال ۱۳۴۲ کار در رادیو را به‌میل خودم کنار گذاشتم و بازنشستگی گرفتم؛ دیگر خسته شده بودم. آن سال‌ها در موقعیتی بودم که هم من همه را می‌شناختم هم این‌که همه دنیا شاید مرا می‌شناختند. می‌دانید چرا؟ تصویب‌نامه‌ای در دولت گذرانده شده بود که صدای من به‌عنوان صدای رسمی مملکت ایران باشد. این‌گونه بود که رادیو بی‌بی‌سی می‌گفت به قول رضا سجادی یا رادیوهای آلمان و فرانسه یا مثلا رادیو آمریکا می‌گفت که این خبر را آقای سجادی خواندند. اینچنین نبود که فقط ما از آنها خبرها را بگیریم، بلکه آنها به ما استناد می‌کردند و با گرفتن خبر، آن را پخش می‌کردند. رادیوی ایران به زبان‌های مختلف خارجی برای مردم دنیا برنامه پخش می‌کرد و اخبار ایران را به آنها می‌رساند. خود من بودم که اعلام می‌کردم، مثلا حالا به پخش اخبار به زبان فرانسوی توجه کنید. اما پخش برنامه به زبان‌های مختلف محلی خود ایران مثل کردی و ترکی و اینها وجود نداشت؛ اصلا چنین مساله‌ای هنوز جانیفتاده بود و مورد توجه هم نبود.

زمانی که مصدق در مرداد ‌سال ۱۳۳۲ خورشیدی برکنار و رادیو اشغال شد، من نخستین نفری بودم که ساعت ۲ بعدازظهر به استودیوی رادیو ایران رفتم و گفتم ملت ایران! من رضا سجادی، گوینده رسمی هستم. اکنون تیمسار سپهبد زاهدی، نخست‌وزیر برای شما سخنرانی می‌کنند. زود خودم را به رادیو رساندم. در آن ‌سال آخر قدری دکتر مصدق به من بی‌لطف شده بود؛ بی‌خودی و بی‌دلیل! من بی‌طرف بودم ولی همه‌اش به‌خاطر آن ماجرای مشهور اعلامیه قوام و اتفاق‌های بدی بود که پس از آن رخ داد از من ناراحت بود. قوام اعلامیه‌ای داده بود که مشهور شد به اعلامیه «کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد». اصل این عبارت، شعری از منوچهری بود که این‌گونه سروده بود «کُشتَنیان را سیاستی دگر آمد». در قدیم هر مرگی را کشتن می‌گفتند. الان در خراسان می‌گویند چراغ را بکش؛ یعنی چراغ را خاموش کن، یا کشتن شمع به معنی خاموش‌کردن شمع است و موارد دیگر. این شعر منوچهری به گرفتن شراب از انگور اشاره دارد. مرحوم قوام‌السلطنه خودش با خط خودش نوشت و به من گفت این را بخوان. من خواندم که حالا هم معروف شده است. بعد از آن اعلامیه، مردم مرا اذیت می‌کردند. من فرار کردم و پیش دوستانم در منطقه بختیاری رفتم. دکتر مصدق تلگراف کرده بود که سجادی را هرجا هست بگیرید و به تهران بیاورید. خلاصه آمدیم و کاری هم با ما نداشتند. بعد از یک‌ماه که نزد ایشان رفتم،‌ مصدق گفت تف به رویت بیاید. اگر آن روز اعلامیه را نمی‌خواندی مردم به جان هم نمی‌افتادند. من هم به شوخی گفتم قربان! آن اعلامیه موجب شد جنابعالی دوباره نخست‌وزیر بشوید! مصدق پیش از آن مرا خیلی دوست داشت. آن اوایل که اعلامیه می‌داد بالایش می‌نوشت رضا سجادی بخواند. گناه من نبود؛ نخست‌وزیر مملکت، یعنی قوام‌السلطنه، اعلامیه داده بود و من هم خواندم.

رادیو در متن وقایع تاریخ معاصردر ماجرای توجه دادن به قتل رزم‌آرا یا اصلاحات ارضی، رادیو و مخصوصاً ما نقش چندانی نداشتیم. در این موارد افرادی از سوی خود حکومت می‌آمدند در رادیو و صحبت می‌کردند؛ مثلا ارسنجانی، وزیر کشاورزی می‌آمد و درباره فواید اصلاحات ارضی صحبت می‌کرد و به ما مربوط نبود. در مواردی مانند ماجرای آذربایجان یا ملی‌شدن نفت اما رادیو بسیار تاثیرگذار بود.

قوام‌السلطنه در ماجرای غایله آذربایجان و سیدجعفر پیشه‌وری، روزی دو بار اعلامیه می‌داد؛ چه اعلامیه‌هایی! بابت وطن و مملکت و از این حرف‌ها. پیشه‌وری در تبریز، رادیویی درست کرده بود که به زبان‌های روسی و ترکی برای مردم آذربایجان برنامه‌های موردنظر خودشان را پخش می‌کرد. از این‌سو، اعلامیه‌های قوام‌السلطنه بود که به پیشه‌وری و دار و دسته‌شان ضربه می‌زد. آن ها فقط گاهی و به‌ندرت پاسخ اعلامیه‌های قوام را می‌دادند. دکتر مصدق هم در ماجرای ملی شدن نفت مدام اعلامیه می‌داد که ملت ایران خلاص شدید از چنگال انگلیسی‌ها. این اعلامیه‌ها تا مرداد ۱۳۳۲ هم ادامه داشت. اما بیکاری خیلی شده بود و برای مردم سخت می‌گذشت؛ مخصوصاً‌ سال ۱۳۳۱‌ سال‌بدی بود، نفت را نمی‌خریدند، رادیو هم سرودهایش را قطع کرده بود و کمتر پخش می‌کرد. مصدق و کاشانی این‌جا هم برای آرام نگه‌داشتن مردم خیلی اعلامیه پخش می‌کردند و می‌گفتند درحال مذاکره‌ایم و به‌زودی رفع ماجرا می‌شود. اعتراض‌های شدیدی هم نشد و به نظرم رادیو تأثیرش را گذاشته بود.

 

 

به هر حال، رضا سجادی مدتی به ریاست اداره رادیو منصوب شد و مدتی هم ریاست اداره مطبوعات وزارت پیشه و هنر را عهده‌دار بود. او ناطقی زبردست، ادیبی پرمایه و شعر‌شناس بود و اشعار زیادی را در حافظه داشت و هنگام محاوره از اشعار حافظ، شاهد و مثال می‌آورد. این ویژگی های منحصر به فرد او بود که توجه سیاسیون را به او معطوف کرده بود. یعنی همان واقعیتی که امروز این گونه می شناسیم که سلبریتی ها یک گروه مرجع هستند، چرا که اعتماد عمومی به آنان وجود دارد و می توانند از این اعتماد برای انجام کارهای بزرگ در حوزه های مختلف مثبت یا منفی استفاده کنند. سلبریتی ها به عنوان نخبگان با نفوذ جامعه دارای مقبولیت مشارکت اجتماعی از نظر مردم یا مخاطبان هستند. تلاطم های سیاسی، زندگی سجادی را نیز متلاطم و پر حادثه ساخت. حتی سجادی بعد از انقلاب مدتی زندانی بود و بعد با وساطت بعضی از روحانیون که با خانواده روحانی او آشنایی داشتند، آزاد شد. او در نهایت در ۳۰ آبان ۱۳۹۴ در سن ۹۵ سالگی درگذشت.

صفحه ۱۲ نشریه تخصصی بسامد شماره ۱۳۷

حتما ببینید

کنتراست:حسن نجفی سولاری از مدیران ارشد پیشکسوت صدا و سیما

شاید آقای دکتر حسن نجفی سولاری برای اهالی رسانه نیاز به معرفی نداشته باشد. او …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *