شاید نام و تصویر علی حاجی نوروزی برای برخی از مردم آشنا نباشد. ولی او همان کسی است که صدای برنامه های مهمی از رادیو به ویژه «صبح جمعه با شما» را به گوش آن ها رسانده است.
او از خودش می گوید:
من متولد سال ۱۳۳۱ هستم. در دوره کودکی به دلیل بافت مذهبی خانواده ام، نه رادیو داشتیم و نه تلویزیون. ما در منطقه خانی آباد زندگی می کردیم و مثل همه خانه های قدیمی حیاطی بود و درختی و حوضی و بعد از ظهرهایی که بزرگترها در حیاط می نشستند و چای می خوردند و گپ می زدند. از بچه های مدرسه شنیده بودم که از طریق وسیله ای که در ناودان قرار می گیرد می توان صداهایی شنید، بعدها فهمیدم منظورشان نواهای رادیو بود! به هر حال آن موقع رادیو بود، اما محفل های خانوادگی هم گرمی خود را داشت. به تدریج رادیو جای خود را باز کرد. بزرگتر که شدم به ویژه در مدرسه بیشتر با رادیو آشنا شدم.
در جنوب شهر بیشتر خانواده ها رادیو نداشتند. بعضی ها یک رادیو لامپی داشتند که آن هم خیلی زمان می برد تا روشن شود. وقتی در مدرسه بیشتر با رادیو آشنا شدم تصمیم گرفتم سر از کار رادیو دربیاورم. از آنجایی که کارهای فنی را دوست داشتم دو رشته سیم برق را وارد ناودان کردم و اتصال دادم و گیرنده دست و پا شکسته ای سرهم کردم و از طریق گوشی صداهایی شنیدم. آن کنجکاوی ساده، من را با رادیو آشنا کرد.
بعدها در ۱۴ سالگی پدر رادیویی خرید و من با قصه های شب و جانی دالر(نمایش معروف رادیویی) آشنا شدم و تقریباً شنونده همیشگی این برنامه ها بودم. حالا دیگر شنونده حرفه ای و پر و پا قرص رادیو بودم. در دهه ۴۰ «داستان شب» طرفداران بی شماری داشت و تقریباً همه کسانی که رادیو داشتند این برنامه را می شنیدند. البته من خیلی ها را نمی شناختم. اما بازیگران قَدَر و خوش صدایی در این برنامه ها بودند مثل خانم ژاله علو، توران مهرزاد، اکبر مشکین، عباس مصدق، رامین فرزاد، مهین دیهیم که بعد از ورود من به رادیو از جمله دوستان عزیزم شدند. این ها صداهای شاخص آن زمان بودند.
ورود من به رادیو از این قرار بود که بعد از فارغ التحصیلی و خدمت سربازی با آگهیِ جذبِ نیروی صدا و سیما که در روزنامه چاپ شده بود، مواجه شدم. به سختی در آزمون ورودی پذیرفته شدم و سپس دوره آموزشی را گذراندم و استخدام شدم. البته وارد شدن خیلی سخت بود و بعد از طی مراحل آموزشی، حکم من را برای شبکه دو تلویزیون زدند. ولی من خیلی دوست داشتم در رادیو کار کنم. زیرا رسانه اول آن روزها رادیو بود. از طرفی ساختمان رادیو در میدان ارگ و به منزل ما نزدیک بود. اما حکمم را برای تلویزیون زدند! خیلی ناراحت شدم و با وجود سختی های زیادی که برای قبولی در آزمون و طی دوره آموزش کشیدم سر آن کار نرفتم و همزمان در جای دیگری مشغول شدم. بعد از چند ماه یکی از دوستان تماس گرفت و گفت رادیو برایت حکم زدند با حقوق ماهی ۱۸۰۰ تومان؛ که رقم بالایی بود. من هزارتومان حقوق می گرفتم و آن مبلغ در آن سال خیلی زیاد بود. با خودم فکر کردم و رفتم خدمت مدیر اداره ای که درآن شاغل بودم و گفتم من رادیو را دوست دارم. گفت نمی شود به رادیو بروی، برو استعفا بده! کمی مردد شدم. گفتم می شود فردا استعفا دهم گفت برو فردا بیا. وقتی از مجموعه خارج شدم و به خیابان رفتم با خودم گفتم چرا فردا؟ همین امروز استعفا می دهم! دوباره برگشتم و گفتم آمدم استعفا دهم. واقعاً نمی دانم چه اتفاقی افتاد. نگاهی به من کرد و گفت حیف است این همه زحمت کشیدی ولی برو رادیو همان جایی است که دوست داری. نمی دانید چه قدر خوشحال شدم و به رادیو رفتم و نامه ام را به مهندس عظیمی مدیر صدابرداران آن زمان دادم و رسماً از همان روز کارم در رادیو شروع شد.
حکم من متصدی صدا بود. راستش را بخواهید در زمینه صدابرداری تخصصی نداشتم. اما علاقمند بودم چون کارهای فنی را دوست داشتم. پس کار صدابرداری را انتخاب کردم. شاید باور نکنید مدت ۲ سال در استودیو می نشستم و حق حرف زدن نداشتم، حتی در حد یک کلمه! فقط اجازه داشتم نگاه کنم. ۲ سال هر روز این کار را انجام می دادم.
آن زمان آقایان جهانفرد و فهیمی از صدابرداران حرفه ای بودند که بسیار از آنها آموختم و ساعت ها فقط آنها را نگاه می کردم. البته بعد از ضبط می توانستم چند سوال مختصر بپرسم. آن زمان سیستم ضبط صدا آنالوگ و کار کردن با آن دستگاه ها بسیار دشوار بود. سرانجام و بعد از ۲ سال کارآموزی برنامه ای تک گوینده به نام «صدای کارگر» به من سپرده شد که بسیار برای آن کار ذوق داشتم و از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم. همان زمان در استودیو ۸ برنامه «داستان شب» و «صبح جمعه با شما» ضبط می شد و من که تشنه یادگیری بودم حتی حق ورود به استودیو ۸ را هم نداشتم. آرزوی من ورود به استودیو ۸ و دیدن مراحل ضبط در اتاق فرمان بود. الان با تجربه ای که دارم موافق این سخت گیری ها هستم. آن وقت ها نظرشان این بود که در بخش صدابرداری باید پله پله بیاموزی تا کاربلد شوی و اجازه نمی دادند کسی یک شبه سَمت میز صدا بیاید و کار کند؛ اتفاقی که این روزها به کرات می افتد.
صدابرداری برای خود دنیای وسیعی است و به یک باره نمی توان، آن را آموخت. بلکه باید کم کم تجربه کنی، صداها را بشنوی تا بیاموزی. آن زمان این شغل بسیار ارزشمند بود. فرض کنید مثل یک تیم فوتبال که نیروی ذخیره ماه ها طول می کشد تا وارد زمین شود و ۱۰ دقیقه بازی کند. حکایت ما هم اینگونه بود.
رادیو نیازمند صدای خوب است و این صدا از طریق صدابردار منتقل می شود. الان متاسفانه به دلیل ازدیاد شبکه ها دوره آموزشی به آن معنا طی نمی شود و خیلی ها به سرعت وارد کار می شوند. زمانی که من مسئول بودم خودم اجازه نمی دادم به این سرعت کسی وارد کار صدا شود حتی عده ای سفارش می کردند، اما من ممانعت می کردم. به علاوه در سیستم آنالوگ پرسپکتیو و حجم صدا به گونه دیگری بود. اما الان به خصوص در کارهای تولیدی گوینده به صورت انفرادی ضبط می کند، آیتم ها برای تهیه کننده فرستاده می شود و او هم در یک کامپیوتر همه چیز را کناره هم با موسیقی میکس می کند. در چنین شرایطی طبیعتاً کیفیت فدای سرعت ساخت برنامه ها می شود و آن دقت سابق در برنامه ها وجود ندارد؛ هرچند
چاره ای هم نیست. مثلاً در نمایش، یک صدای افکت پا برای همه استفاده می شود در حالی که صدای پای زن و مرد با هم تفاوت دارد و باید جداگانه ضبط شود اما این دقت این روزها وجود ندارد.
بعد از انقلاب بسیاری از صدابرداران یا بازنشسته شدند و یا رفتند. من هم علاقه زیادی به حضور در برنامه های نمایشی و یا برنامه های ترکیبی داشتم و حول و حوش سال ۶۲ به فکر وارد شدن به استودیو ۸ بودم و دوست داشتم نحوه ضبط در این استودیو را هم یاد بگیرم. آقای جهانفرد که استادم بود بالاخره به من اجازه داد وارد استودیو شوم و گفت برو ۱۰ دقیقه نگاه کن و بیا که آن ۱۰ دقیقه برای من دنیایی بود. می رفتم و همه چیز را در خاطر می سپردم و وقتی ضبط تمام می شد و کسی در استودیو نبود، تمرین صدابرداری می کردم. سرانجام سال ۶۳ وارد عرصه نمایش شدم و برای ضبط برنامه «صبح جمعه با شما» انتخاب شدم. باور نمی کنید ۷ صبح به رادیو می رفتم و تا ساعت ۱۱ شب بی وقفه مشغول بودم! اصلا گذشت زمان را احساس نمی کردم.
از سال ۶۵ صدابردار ثابت «صبح جمعه با شما» شدم. از صبح، ضبط های ریتمیک داشتیم و موسیقی ها را ضبط می کردیم. ساعت ۱۳ تماشاچیان می آمدند و ضبط شروع می شد و بعد هم ما مشغول میکس می شدیم. بعد از این مرحله آنقدر ذوق داشتم که برنامه را به تنهایی ادیت می کردم. این برنامه تا سال ۸۰ ادامه داشت. اینقدر برنامه شلوغ و پر آیتم بود که صدابردار می بایست حرفه ای و تیز و زرنگ می بود تا می توانست میکروفن ها را جابه جا کند و کار را سامان دهد.
حضور در «صبح جمعه با شما» به کار حرفه ای من بسیار کمک کرد و دقتم را چند برابر افزایش داد و تسلّطم به صدا هم بیشتر شد. همزمان بچه های دوبله هم وارد برنامه شدند و برنامه رنگ و بوی تازه ای به خود گرفت و در گزارشی که به ما دادند این برنامه ۴۸ درصد شنونده داشت.
الان که فکر می کنم در خیلی از سال ها به دلیل حجم بالای کار از زندگی غافل شدم. حدود ۴۶ سال از حضور من در رادیو می گذرد. اما در مجموع از زندگی راضی ام. من این کار را دوست داشتم و همه چیز را پله پله طی کردم. روزهای ضبط با ذوق به رادیو می آمدم و دل نمی کندم. هنوز هم زودتر از بقیه می آیم، درِاستودیو را باز می کنم همه چیز را مرتب می کنم، می خواهم بازیگر نمایش رادیویی، آرامش و تمرکز داشته باشد. طوری رفتار می کنم که بچه ها انرژی بگیرند و کار کنند، با کارگردان و تهیه کننده حین ضبط تعامل دارم و سعی می کنم همه احساس راحتی کنند.
توصیه ام به جوان ها کار کردن باعشق و علاقه است. یادم می آید زمانی که مرحوم عزت الله مقبلی در رادیو حضور داشتند روزی خبردار شدیم، شخصی از عزیزانشان را از دست داده اند و به مراسم خاکسپاری رفته اند. همان روز حدود ساعت ۲ دیدم زنده یاد مقبلی به رادیو آمد و به آقای شیشه گران گفت: متن من را بدهید، مردم را نمی شود معطل گذاشت و نمی توانم به خاطر خودم از کار بگذرم. این رفتار را هیچ وقت فراموش نمی کنم. این بزرگان واقعا عاشق مردم بودند و متقابلاً مردم هم آنها را خیلی دوست داشتند.
صفحه ۱۰،نشریه تخصصی بسامد شماره ۱۲۳