پرویز ربیعی زاده ۲۱ فروردین ۱۳۱۸ در تهران، پیشکسوت دوبله ایران و از مهمترین گویندگان نقشهای مکمل (سینما، تئله تئاتر و انیمیشن) در تاریخ دوبله ایران بود.
او از کودکی ذوق سرشاری در نویسندگی داشت و در مدرسه، انشاهای خوبی مینوشت.
در کلاسی که ۵۲ دانشآموز بودند برای بیست و چند نفر از هم کلاسی هایش انشا مینوشت.
هر چند سعی می کرد انشاها را متفاوت بنویسد ولی دست آخر معلوم میشد انشاها با یک قلم نوشته شده اند. در عشرتآباد ساکن بودند ولی به دبیرستان دارالفنون در میدان توپخانه میرفت. آن زمان ناظمی به نام دکتر وفایی داشتند که هممحله ای آن ها بود و دکترای ادبیات داشت. آقای وفایی به او میگفت نویسندگی را رها نکن! ولی پرویز به حرفش گوش نکرد. با اینکه ادبیاتش قوی و ریاضیاتش ضعیف بود، رشته ریاضی را انتخاب کرد. یک بار دکتر وفایی رفت و او را از کلاس ریاضی برداشت و به کلاس ادبیات برد. ولی تا او از کلاس رفت، پرویزکمی شلوغکاری کرد تا از کلاس بیرونش کنند و وقتی بیرونش کردند دوباره رفت و سر کلاس ریاضی نشست. معلم تاریخ و جغرافی در مدرسه همیشه به او میگفت درس را تو بخوان! زنگ انشا، معلم که میپرسید بچهها چه کار کنیم، بچهها میگفتند آقا! ربیعی بیاید بخواند. در کلاس انشا با دوستی رقابت داشت که آن دوست، احمدرضا احمدی بود که امروز شاعر بزرگ و پیشرو موج نوی شعر است.
به سینما که می رفت دیالوگ ها را حفظ می کرد و به خانه که برمی گشت ادای گوینده هایی که فیلم را دوبله کردند بودند را در می آورد. همیشه به خودش می گفت آیا می شود روزی من وارد حرفه دوبلوری شوم؟ او تئاتری نبود و در آن روزگار اغلب استعدادهای دوبلوری را از تئاتر شناسایی می کردند. ولی از قضای روزگار، او دوستی داشت که با آقایان رسول زاده و پرویز بهرام که از دوبلورهای صاحب نام بودند، رفاقت داشت و به او گفت دلت می خواهد ترا به آن ها معرفی کنم؟ او که از خدا می خواست مشتاقانه از این پیشنهاد استقبال کرد.
او اگر چه تئاتری نبود ولی هنرستان هنرپیشگی رفته بود. علتش هم این بود که به سربازی نرود. یعنی پس از دبیرستان، به این هنرستان رفت تا مجبور نشود به خدمت سربازی برود. آنجا استادان بزرگی درس میدادند. مثلاً دکتر نامدار، فن بیان درس میداد و در کنفرانسهای بزرگ دنیا سخنرانی میکرد. آقای گرمسیری هم از استادان آنجا بود یا مثلا آقای رهاورد که تجزیه و تحلیل درس میداد. آن هنرستان، یک دوره سه ساله بود که او دو سالش را پشت سر گذاشت. اما هرگز به تئاترنرفت چون به طور کلی علاقهای به بازیگری نداشت. بالاخره خدمت استاد رسول زاده که رسید، ایشان به او راهنمایی کرد و در ادامه کمک زیادی به او نمود و نتیجه این شد که به مرور در دوبله ماندگار شد. البته از راهنماییهای آقای پرویز بهرام هم استفاده می کرد ولی بیشترین تاثیر را آقای رسولزاده روی او گذاشت. آقای رسولزاده نسبت به آقای خسروشاهی هم مقام استادی داشت. آقای خسروشاهی هم پس از ورودش به دوبله خیلی زود درخشید و یکی از گویندههای بسیار خوب جماعت دوبله شد. خدا آقای رسولزاده را رحمت کند. پرویز می گفت من وظیفه خودم میدانم در هر مناسبت یا گفتگویی که پیش آمده و میآید، از آقای رسولزاده یاد کنم. زیرا ایشان یکی از اسطورههای مطلق این کار بودند. روی کلمه مطلق تاکید میکنم چون خیلی از افراد را داریم که در کار دوبله اسطوره هستند ولی بدهبستانها و چیزهایی که در طول کار از آقای رسولزاده دیدم باعث شد که به این دید برسم که ایشان واقعاً به تعبیر شهید بهشتی یکی از راستقامتان (در حوزه دوبله) بودند که همه هم از صمیم قلب دوستشان داشتند و خیلی از گویندگان تراز اول را ایشان راه انداختند. استودیویی به نام دماوند داشتیم که یکی از بهترین استودیوهای تاریخ دوبله ایران بود؛ یعنی در طول بیش از نیمقرنی که من در کار دوبله هستم، این استودیو از استودیوهای تاثیرگذار دوبله ایران بود که مدتی پس از انقلاب، صاحبش آن را فروخت و رفت. آقای رسولزاده یکی از پایهگذاران آن استودیو بود و در ساخت و سازش تاثیر داشت. چیزی که فراموش نمیکنم این است که صاحب استودیو بارها به آقای رسولزاده زنگ میزد که بیا فیلمی را ببین و آن را دوبله کن.
پرویز در سال ۴۲ و آقای زند در سال ۴۷-۴۸ وارد کار دوبله شدند و در همین دوران بود که نسل طلایی دوبله شکل گرفت. او می گوید: “بگذارید یک نکته مهم را بگویم. از نظر من، همانطور که در سینما دوره طلایی داریم در دوبله هم دوره طلایی داشتیم. در تاریخ سینمای جهان، زمانی بود که هنرپیشههایی چون آنتونی کویین، برت لنکستر، کلارک گیبل، کرک داگلاس، آلن دلون، چارلتون هستون و خیلیهای دیگر حضور داشتند. اینها غولهای سینما بودند. پس از آنها سوپراستارهایی آمدند و خیلی هم شهرت پیدا کردند اما هیچکدام نتوانستند جای آنها را بگیرند. مثلاً از آنتونی کویین فیلمی میدیدم به نام «انتقام». در یکی از صحنههای فیلم کویین صداهایی را از ضبط صوتی میشنید و چنان با صورت و رگ گردنش خشم را نشان میداد که شما میگفتید در تمام صورت بازیگر، انتقام دیده میشود. یعنی دیگر آنتونی کویین را نمیدیدید بلکه شخصیت فیلم را میدیدید که در پی انتقام بود. به نظر من وقتی هنرپیشه نقشی را بازی میکند باید در آن فرو برود و دیگر او را نبینید، بلکه نقش را ببینید. نمونه دیگرش همان فیلم محمدرسولالله(ص) بود که آنتونی کویین را در آن نمیدیدید، بلکه حمزه را میدیدید. اما حالا که سوپراستارهای جدید میآیند به محض دیدنشان میگویید فلان بازیگر است، یعنی نمیگویید فلان شخصیت است. دوبله ایران هم چنین وضعیتی دارد. یعنی یک دوره طلایی داشت و از بدو تأسیس تا اوایل دهه پنجاه، یکسری گویندههایی وارد این کار شدند که تبدیل به غولهای دوبله شدند و هنوز کسی نتوانسته جای آنها را بگیرد. هنوز کسی نتوانسته جای جلیلوند، ناظریان، نوربخش… را بگیرد. آن گویندهها واقعاً چیز دیگری بودند. مرحوم مقبلی وقتی نقشی را میگفت با رگ و ریشه و تمام وجودش میگفت. به نظرم تنها گویندهای که همراه این غولها به دوبله نیامد ولی خودش را به آنها رساند، بهرام زند بود. یعنی کار به جایی رسید که رویش حساب میکردند و سریالهای بزرگی را هم به او سپردند، منتهی تمام ناراحتیها و دلخوریهایش را میریخت درون خودش. ممکن بود از دست منِ نوعی عصبانی بشود، اما فقط کمی اخمهایش در هم میرفت و باقی ماجرا را در خودش میریخت. نمیدانم شاید همین یکی از علتهای بیماریاش شده باشد. بسیار مهربان و دلسوز بود. یک ویژگی دیگرش این بود که اصلاً به این فکر نمیکرد که من با پرویز ربیعی دوست هستم پس باید در همه فیلمهایی که مدیریت میکنم، حضور داشته باشد. او رُل را تقسیم میکرد تا عادلانه به همه کار برسد و اینطور نبود که یک گوینده در همه فیلمهایی که مدیریت میکرد، حضور داشته باشد. بهرام زند، صدای بسیار زیبایی داشت و کار مدیردوبلاژیاش بسیار عالی بود. انسان بسیار فهیم و قابل ستایشی بود و …به همین دلیل بهترین سریالها را هم برای دوبله به او دادند. مثلاً برای سریال «جنگجویان کوهستان» من را صدا کرد. پیش از آن کار، در یک سریال ایرانی به نام «گرگها» به جای سیاوش طهمورث صحبت کرده بودم. سیاوش طهمورث بازیگر تئاتر بود و من سعی کردم در آن فیلم تا جایی که کار را بلدم، بازی خوب طهمورث را پوشش بدهم و بازی خوب این بازیگر روی کار من هم تأثیر گذاشت. بهرام، خدابیامرز، برای «جنگجویان کوهستان» به من گفت پرویز میخواهم این رل را مثل کارت بهجای سیاوش طهمورث در سریال گرگها بگویی. ما معمولاً در کار، گوشی میگذاریم و گوینده بسته به تواناییاش یک یا چند بار تمرین میکند و بعد ضبط میکنند. من نقش کائوچیو را در ۲۴ قسمت آن سریال بدون گوشی گفتم؛ از بس که از آن رل خوشم آمده بود و دقت میکردم با لب و دهان خودش بگویم. این نقش، یکی از کارهایی بود که خیلی دوستش داشتم.”
یکی از سریالهایی که آقای زند دوبله کرد و پرویز در آن رل گفت، سریال «امام علی(ع)» بود که به جای شخصیت طلحه با بازی مرحوم منوچهر لاریجانی صحبت کرد. این هم یکی از خصوصیات مدیران دوبلاژ خوب مثل بهرام زند بود که نقش را بهویژه اگر فیلم، فارسی بود برای گوینده آنالیز میکردند. مثلاً اینکه «بدان این شخصیت مثبت یا منفی است و فلان اخلاق را دارد»، اما یکی از ویژگیهای پرویز این بود که هر نقشی را که میگفت را به فراموشی می سپرد و به این موضوع فکر نمیکرد که بعدها ممکن است دربارهاش صحبت یا گفتگو کند. فقط به این فکر میکرد که کار را درست تحویل مدیر دوبلاژ بدهد. بعد از کار هم، نقش را از یاد میبرد. وقتی مدیردوبلاژی برای کار دعوتش میکرد، اسم مدیر و زمان کار را در دفترچهاش یادداشت میکرد ولی اسم فیلم را نمینوشت.
او هیچ وقت دوست نداشت که جلوی دوربین حضور پیدا و کار بازیگری را پیشه کند. چون شنونده ها با شنیدن صدایش، تصویری از او در ذهن خود می ساختند و وقتی او را جلوی دوربین می دیدند، تصویر واقعی او را مغایر با تصوری که از او داشتند می یافتند. این که این تصور ذهنی مردم فرو بریزد، البته خوشایند او نبود. ولی لزوماً به این دلیل نبود که بازیگر نشد بلکه به این دلیل بود که او بازیگری را در مقایسه با دوبلوری دوست نداشت.
او معتقد بود که نباید به راحتی به هر کسی استاد گفت:
“بگذارید یک نکته مهم را بگویم. مدتی است که رفتاری در جامعه ما باب شده و آن استفاده اشتباه از لفظ «استاد» است. به همین دلیل میبینم که این روزها خیلیها استاد هستند! شاید به دلیل سن و سالم شما میخواستید در این گفتگو از لفظ استاد برای من استفاده کنید اما خودم را آماده کرده بودم که اگر این عبارت را به زبان بیاورید به شما تذکر بدهم که از آن استفاده نکنید. چون استاد مسلم و مطلق در دوبله، فقط چند شخصیت و به تعداد انگشتان دست است. مثلاً منوچهر اسماعیلی استاد این کار است و وقتی هنگام کار کنارش مینشینی، هول و هراس این را داری که از فشار و انرژیای که برای رل میگذارد، خداینکرده سکته کند. زیرا تمام وجودش را برای کار میگذارد. به این میگویند استاد! آقای کاملی، مرحوم رسولزاده، جلیلوند، والیزاده، عرفانی، شهلا ناظریان، زهره شکوفنده و گویندههای اینچنینی استاد هستند، اما امروزه لفظ استاد را در جاهای نابهجا به کار میبرند که متاسفانه بیاحترامی به استادان واقعی است. من گویندهای هستم که سعی میکنم کارم را درست انجام بدهم، اما در مقابل اسماعیلی یا جلیلوند، استاد نیستم. یکبار در برنامهای تلویزیونی مجری، موقع شروع از لفظ استاد استفاده کرد. بلافاصله گفتم لطفا نگه دارید! اگر از این عبارت استفاده کنید، شرمنده شما هستم و از حضور در برنامه معذرت خواهم خواست.”
روزی زنده یاد سعید شرافت در استودیو شهاب، پرویز را دید و متنی را به او داد تا بخواند. گفت آفرین خیلی خوب میگویی. یکی از ویژگیهای او این بود که زود برای ضبط حاضر میشد یعنی متن را میخواند و آماده ضبط بود. پس از آشنایی با آقای شرافت و دیگر مدیران دوبلاژ به دلیل همین ویژگی که زود آماده میشد، خیلی دعوت به کار شد و مدیرانی که یک بار با آنها همکاری کرده بود، برای کارهای بعدی هم دعوتش می کردند. یکبار آقای رسولزاده او را کنار کشید و گفت ربیعی چند سال است داریم با هم کار میکنیم؟ گفت آقا بیش از ده دوازده سال است. ایشان گفت تو را میشناسم و میدانم فیلم را که یک بار ببینی برای ضبط حاضر میشوی اما بار اول به درد نمیخورد و همیشه دور دوم و سوم است که میتوانی ریزهکاریهای هنرپیشه را ببینی. پس سعی کن چندبار دیگر هم، تکه فیلم را ببینی. او هم سعی کرد به این نصیحت عمل کند. آقای رسولزاده وقتی میخواست فیلمی را کار کند، یک دور گویندهها را دعوت میکرد و همه با هم فیلم را میدیدند. حین تماشا مثلاً میگفت ربیعی شما باید این رل را بگویی. نه فقط آقای رسولزاده بلکه دیگر مدیران بزرگ دوبلاژ هم همین کار را میکردند. اوایل که اصلا محال بود، یعنی ممکن نبود که گویندهها فیلم را ندیده، دوبله کنند. ولی پس از مدتی، کار دوبله خیلی ماشینی و سریع شد و اگر دوبلوری می گفت میخواهم برای بار دوم فیلم را ببینم، ممکن بود صدای بعضی دیگر از گویندهها دربیاید.
پرویز مدتی هم در رادیو با منوچهر نوذری در ضبط برنامه «صبح جمعه با شما» همکاری داشت. وقتی آقای نوذری به او زنگ زد، گفت آقا شما که میدانید من در کار کمدی نیستم. ولی مرحوم نوذری به او گفت که به خاطر سرعتی که داری، میخواهم بیایی و به این ترتیب چندسالی را با ایشان در برنامه «صبح جمعه با شما» همکاری کرد. البته در رادیو سریالهایی هم تولید میشد که آقای شیشهگران تهیه کننده آن ها بود و با وجود درخواست از پرویز، او حاضر به همکاری نشد. چون چندان از کار در رادیو خوشش نمیآمد. می گفت فرق رادیو و دوبله در جملهای است که جلال مقامی گفته که بزرگترین استاد دوبلور، بازیگری است که در فیلم بازی میکند. اما در رادیو، متن را به گوینده میدهند و بسته به متن، هرجا خواست می تواند بخندد یا دست خودش است که کم و زیاد بخندد، ولی در دوبله اگر کار را درست انجام ندهد یا کم و زیاد کند، لو میرود و حداقل باید بتواند ۸۰ درصد بازیِ بازیگر را در بیاورد.
مورد دیگری که در مورد زنده یاد پرویز ربیعی زبانزد بود این بود که بیشتر، شخصیتهای مکمل یا فرعی را در فیلم ها می گفت و کمتر پیش می آمد که رل اصلی را بگوید.
خودش می گوید:
“شاید به این دلیل باشد که اوایل کارم، رلهای منفی زیادی گفتم و این ویژگی روی من ماند؛ به ویژه در فیلمهای هندی. چون من فیلمهندی زیاد گفتهام و وقتی دنبال صدای نقش منفی فیلم هندی میگشتند، بلافاصله میگفتند ربیعی را صدا کنید و نقش مثبتها را هم غولهای دوبله میگفتند. البته فیلمهایی هم بوده که در آنها رل اصلی را گفتهام. یک فیلم بود که مدیردوبلاژش آقای رسولزاده بود که بازیگرش، یک شکسپیرین و نقش مثبت هم بود. آقای رسولزاده یک ربع با من صحبت کرد و گفت ببین باید رل را اداره کنی. اولین رلِ اولی بود که میگفتم. آقای رسولزاده گفت رلهای دیگر را که میگویی ممکن است صدایت بالا و پایین بشود ولی این رل اصلی است و باید مواظب صدایت باشی.”
پرویز ربیعی، به کسی که می خواست وارد هنر دوبله شود تأکید می کرد در درجه اول باید ذوق و اشتیاق این کار را داشته باشی و اگر چنین نیست هرگز به این وادی وارد نشو. به همین دلیل یا به علل دیگری غالباً به افراد توصیه می کرد که سراغ دوبلوری نروند و حتی فرزند خود را از این کار منع کرده بود. این انسان متواضع و با اخلاق در پنجم اسفند ماه ۱۴۰۲ در سن ۸۴ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت. به پاس چهار دهه هنرمندی و کار برای مردم، به روان پاکش درود می فرستیم و برایش آرامش و رحمت طلب می کنیم.
صفحه ۱۶ نشریه تخصصی بسامد شمارگان ۱۴۰-۱۴