حسآمیزی (synaesthesia) به معنای ادراک مشترک است. یک وضعیت عصبی که توسط عملکرد غیرارادی حواس درانسان پدید میآید. در افرادی با این شرایط، دو یا چند حس از حواس پنجگانه ممکن است درگیر حسآمیزی شوند. انسان بوسیله حواس خود میتواند اطلاعات را از محیط پیرامون دریافت کند. اما در برخی افراد، شرایط خاصی وجود دارد که ممکن است یک محرک حسی به صورت ترکیبی از چند حس، درک و احساس شود. این حس های ترکیبی در واقع مکمل حسهای معمول در انسان هستند اما جایگزین آنها نیستند.
سابقة پژوهش در زمینة ادغامِ حواس (حسآمیزی) به حدود 200 سال پیش برمیگردد. این ویژگی در ابتدا توسط فردی به نام جورج ساچز(Georg Sachs )، در سال 1812 شناخته شد. اگرچه پژوهشهای بسیاری چون فرضیههای متضاد، دراین مورد انجام شده است، اما در دهههای اخیر، حسآمیزی به عنوان یک منبع مطالعة نوین برای طیف وسیعی ازدانشمندان مورد توجه قرار گرفتهاست. در بیشتر این مطالعات وآزمایشها دانشمندان روشهای متفاوتی را برای توضیح، تشخیص و طبقهبندی درست افرادِ دارای حسآمیزی استفاده کردهاند. آنها به دنبال ارائه یک تعریف مشترک از این ویژگیِ طبیعی هستند که در برخی افراد وجود دارد. تاکنون در این خصوص مطالعات بسیاری با رویکردهای فلسفی و عصبشناختی(Neurology) صورت انجام شده است. در حالیکه از منظر مهندسیِ کاربردی، مطالعات زیاد پیرامون »ادراکِ حسآمیزانه« (Synesthetic perception) انجام نشده است. افرادیکه درفعالیتهای روزمره (مانند خواندن، گوش دادن به موسیقی، غذاخوردن، وغیره) این شرایط ویژه و غیر معمول را تجربه میکنند، اندکاند.(حدود 4 درصد از جمعیت جهان) و از این تعداد نیز درصد کمی به این ویژگی آگاهی دارند. تجربة حسآمیزی در این افراد به شکلهای گوناگونی اتفاق میافتد که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:
حروف/اعداد-رنگ(grapheme→ colour)
افراد واجد این ویژگی، با دیدن هر عدد یا هرکدام از حروف الفبا، یک رنگ را به آن نسبت میدهند. ممکن است در ذهن این افراد، آن حرف یا عدد، علاوه بر داشتن رنگ خاص، جنسیت نیز داشته باشد. همچنین رنگ انتسابی یا میزان اشباع آن رنگ، برای تمام حروف و اعداد در ذهن این افراد یکسان نیست. (شکل1)

حروف-شکل
این شرایط حسی به گونهای است که اشخاص با دیدن یک حرف، یک شکل هندسی را به آن نسبت میدهند. از این ویژگی میتوان برای طراحی (لوگو) براساس نامهای تجاری و حک نام آن شرکت یا موسسه در ذهن مخاطب بهره کرد. (شکل2)

موسیقی -رنگ Chromesthesia
این افراد وقتی صدایی میشنوند، همراه با شنیدن آن رنگهایی را هم احساس و در ذهن خود تصور میکنند.
ریچارد سایتوویک(Richard Cytowic ) -عصبشناس آمریکایی- معتقد است آنچه که این افراد تجربه میکنند چیزی شبیه آتش بازی است. کلام، موسیقی و صداهای محیطی، فوارههایی رنگین در ذهن این افراد میسازند که همراه با از بین رفتن صدا، محو میشوند. (شکل3)

نوشته-طعم(Lexical-gustatory)
این گروه با دیدن یا شنیدن یک کلمه، مزه خاصی را در دهان خود احساس میکند. در نوع دیگری از حس آمیزی، دیدن هر رنگ، یک طعم خاص را به ذهن فرد متبادر میکند. (شکل4)

شنوایی – لمسی(auditory-tactile)
در این افراد، شنیدن یک صدا یا کلمة خاص، حس لمس شدن را در نقطهای از پوست بدن آشکار میکند بدون اینکه آن نقطه لمس شده باشد.
حس آمیزی؛ استعداد یا اختلال؟
دکتر هوگو هیرمن(Hugo Heyrman) – استاد آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای آنتورپ بلژیک- در سال 2005 در اولین کنفرانس بین المللی »هنر و حسآمیزی«که در دانشگاه »آلمریای اسپانیا« برگزار شد، با بررسی آثار هنریای که حسآمیزی در خلق آنها تاثیر داشته است، این فرضیه را مطرح کرد که » پدیدة حسآمیزی ریشة کارهای هنری است.«
در واقع حس آمیزی ایجاد ارتباط بین حسهای مختلف است، در هنر نیز یافتن ارتباطات و ایجاد همافزایی بین حسها برای خلق اثر هنری الزامی است. هنرمندان تجربیات حسآمیزیِ خود را برونریزی میکنند تا دیدگاه خود را با جهان به اشتراک بگذارند.
هیرمن با تمرکز بر برخی آثار هنری -بهویژه جنبشهای هنر مدرن مانند اکسپرسیونیسم(Expressionism)، فوتوریسم (Futurism)، دادائیسم(Dadaisme)، سورئالیسم (Surrealism) و هنرانتزاعی(Abstract) – به عنوان نمونههای مطالعاتی، به این نتیجه رسید که هنر و حسآمیزی دست در دست یکدیگر دارند.
حسآمیزی یک کلید مهم برای درک ذهن انسان، بویژه میزان خلاقیت او است. کشف ارتباط بین هنر و حسآمیزی میتواند جنبههای دقیق آگاهیِ انسان را آشکار کند. حسآمیزی و استعارهای که در ذات آن وجود دارد، نقش مهمی در درک ما از آنچه که هنگام دیدن آثار هنری در ذهنمان اتفاق میافتد، دارد. زیرا تعریف هنر از نظر عصب شناسی چیزی جز »گسترش عملکرد مغز« نیست. حسآمیزی بر بسیاری از هنرمندان در رشتههای مختلف تاثیر گذاشته و زمینهای غنی برای گسترش زیباییشناسی نوین فراهم کرده است. قدرت مکملِ هنر و علم، افق ادراک ما را از جهانِ واقع، گستردهتر میکند.
هنگامی که از »حسآمیزی در هنر« سخن میگوییم. با دو مقوله متفاوت روبرو هستیم:
1) آثار هنریای که از ناخودآگاه هنرمندانی با توانایی حسآمیزی خلق شدهاند.
2) آثار هنری که به طور خودآگاه و با ایجاد ارتباطات »حسآمیزانه« خلق شدهاند.
یکی از هنرمندانی که از تجربه طبیعیِ حسآمیزی بهره برده، »ونسان ونگوگ« (نقاش اکسپرسیونیست) است. وی دچار حسآمیزی از نوع »موسیقی به رنگ«(Chromesthesia) بوده است. (شکل5)

هنگامی که ونگوگ در سال 1885 به کلاس پیانو میرفت، معلمش متوجه شد، با هر نُت رنگ خاصی در ذهن او تداعی میشود. معلم، این رفتار را به عنوان نوعی دیوانگی قلمداد و او را از کلاس اخراج کرد.
آیا خلق اثر هنری با تاثیر از حسآمیزیِ طبیعی ممکن است؟ جستجو در دنیای گستردة هنر، ما را به هنرمندانی میرساند که به بازآفرینیِ ذهنیت خاصی که در افراد دارای حس آمیزی وجود دارد پرداخته و آثاری هنری خلق کردهاند. »کرتین ون کامپن«(Crétien van Campen) -پژوهشگر هلندی- در مقالهای با عنوان »حسآمیزی و تجربة هنری« با بررسی آثار نوین بهویژه دو هنرمند روس»الکساندر اسکریابین«-موسیقیدان-و واسیلی کاندینسکی – نقاش- استدلال کرد : اگرچه آنها دچار حسآمیزیِ طبیعی نبودهاند، اما آثار خود را بر مبنای بازآفرینی آگاهانة حسآمیزی خلق کردهاند. (شکل6)

در دنیای تصاویر متحرک، شاید معروفترین اثری که تجربیات »شبه حسآمیزانه« را در تماشاگر عادی برانگیخته است، پویانمایی فانتازیا (Fantasia(1940))اثر والت دیزنی است. حتی صحنه رویا در پویانمایی »دامبو« (فیل پرنده) را نیز تاثیراتی از تجربة حسآمیزی میتوان دانست. البته اینکه دیزنی در خلق این آثار، عمدی برای بازسازی تجربة حسآمیزی داشته یا نه، مشخص نیست. (شکل7و8)


از بین انواع حسآمیزی، »موسیقی-رنگ« به سبب ارتباط با صدا و تصویر، بیشتر مورد توجه محققان رسانه قرار گرفته است.
یکی از تاثیرات آن را میتوان در بازآفرینی تجربة حسآمیزی در اجراهای نوین موسیقی زنده مشاهده کرد. در یک کنسرت موسیقی، هدف اجرا کنندگان، توجه و تاثیرگذاری بیشترِ موسیقی بر ذهن مخاطبان است. به گونهای که افراد، پس از پایان اجرای موسیقی با خاطرهای ماندگار تالار را ترک و تا مدتها این اجرا را در خاطر تداعی کنند. در این اجراهای نوین، نمایشگرهای پسزمینة صحنه، ترکیبهای متنوعی از نورهای رنگی را نمایش میدهند. اگر این نورها و فرمهای رنگی که در محیطِ صحنه منتشر میشوند با ضرباهنگ موسیقی و صدای سازها هماهنگی، ارتباط و تناسبی حسآمیزانه داشته باشند، برگزارکنندگان به هدف های برشمرده خواهند رسید.(شکل9و10)


این اجراهای بصری(Visual Performance ) به وسیله نرم افزارهایی انجام میشود که باتوجه به نُتها و ضربات موسیقیِ دریافتی، فرمهای گرافیکی خاصی را با رنگهای متنوع تولید میکنند و نمایش میدهند. نمونه ابتداییترِ این تصویرسازیهای فرم و رنگ را در نرم افزار پخش موسیقیِ ویندوز (Media Player ) دیدهایم.(شکل11)

همچنین میتوان از این ویژگی در دنیای تجارت به صورت گستردهای استفاده کرد. هر شرکت تجاری، رنگ خاصی را برای خود برمیگزیند. حال اگر در تبلیغات تلویزیونی، صدای گوینده با رنگ آن برندِ تجاری هماهنگی و تناسب داشته باشد، میتواند در ثبت و تاثیرپذیری بیشتر آن برند در ذهن مخاطب موثر باشد.
برای مثال برند رایتل رنگ بنفش را برگزیده است حال اگر در تبلیغات تلویزیونی خود از گویندهای استفاده کند که صدایی به رنگ بنفش را در ذهن مخاطب خود القا کند میزان تاثیرپذیری و ماندگاری آن برند در خاطر ببیندگان دو چندان خواهد شد. (شکل13)

همچنین از این ویژگی میتوان در روانشناسی و درمان بیماریها بهره برد.
پژوهشگران بدنبال ویژگیهایی از صدا هستند تا با استخراج آنها بتوانیم به یک سیستم خودکار برای تبدیل موسیقی به رنگ دست یابند.
( ادامه این مطلب را در شمارة بعد بخوانید)